سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رهروان کوی عشق

شهدای کازرون ثامن تم بچه های آسمانی بچه های آسمانی اوقات شرعی یزد محل لوگوی شما محل لوگوی شما

                                                                                                       بسم رب الشهدا و الصدیقین
 شلمچه خلاصه عشق است و قطعه‌ای از بهشت, شلمچه آینه‌ایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن می‌درخشد و دریچه‌ی آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد. شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده است. شلمچهشهر شهود و شهادت است. شلمچه مثنوی بلند ایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل. صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز می‌تپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار میدواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه میکند. زمین خاکی شلمچه, زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچه قتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بی‌قرار بودند و از کوچه پس کوچه‌های منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند. آری! شلمچه شاهنامه بلند شهادت است, دیوان عاشقی است, شعرهای سرخ, با واژه‌های خون, به وزن عشق و قافیه‌هایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی و در قالب غزل عشق و مثنوی بلند شهادت , دیوانی که شکسته دلان عارف با قلم استخوان و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند و این صفحه طلایی تاریخ ایران اسلامی را با خون دل تهذیب شده‌شان تذهیب کردند. آری! شلمچه کتاب است, خواندنی‌ترین کتاب حماسه. شلمچه آسمان است سرشار از ستاره‌های سرخ. شلمچه بهار است لبریز از گلهای محمدی,شلمچه دریاست, مواج از موجهای عاشقی. شلمچه بازار است, بازار عشقبازی و جانبازی, شلمچه تابلو است تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی میدرخشد. جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر, زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه راه سفر عاشقی پرپر شدند و به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. یعقوبهای بیقراری که برای رسیدن به یوسف زیبای شهادت بیقراری میکردند و زلیخای دنیای نتوانست آنها را مفتون خویش کند. آنان که هنوز از دشمن نفس خویش رها نشده‌اند و دلشان در تصرف شیطان است چگونه میتوانند قدر مجاهدانی را بدانند که در کوله‌پشتی دلشان جز عشق و ایثار نبود. آنان باید بدانند که شلمچه و شهیدانش و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشید بی‌غروبند, چرا که عاشورا و عاشورائیان آفتاب آسمان عشقند که هیچ ابر آلوده و تاریک یزیدی نمی‌تواند جلوی تابش آنها را بگیرد.
 
شهدا را یاد کنیم حتی با ذکر یک صلوات
 
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

| دوشنبه 92/8/13 | | 12:0 صبح | | احمد اکرمی |

               

السلام علیک یا اولیاء الله   مبادا روی لاله ها پا گذاریم.

 

ای دوست به حنجر شهیدان صلوات

بر قامت بی سر شهیدان صلوات

از دامن زن مرد به معراج رود

بر دامن مادر شهیدان صلوات

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

فرزند عزیزم!

برق آخرین نگاهت، چراغ خلوت تنهاییم شده است و نگاه چشمان مهربانت، تنها امید زندگیم. روزگاری به من میخندیدی و مرا می‌خنداندی. نگاهم میکردی و من هم دلشاد میشدم، اما امروز در خاطرم می‌خندی و مرا می‌گریانی و نگاهم می‌کنی و با گرمی نگاهت مرا می‌سوزانی.

نور چشمانم!

روزها به یاد شهادتت در کربلا گریه میکنم و شبها به یاد غربتت در بقیع اشک می‌ریزم و تو را در میان این و آن جستجو می‌کنم، در شلمچه، در فکه، در اروند، در طلائیه و ...

پسرکم !

کدامین گل از صحرای سرخ شهادت را ببویم که بوی تو را دهد؟! ای کاش میدانستم کدامین گل سرخ، صبح و شام شبنم اشک را بر مزار غربتت  میریزد، تا به او میگفتم بیشتر اشک بریز که این جوان غریب، مادری هم دارد.

 

گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را

به هر گل می‌رسم می‌بویم او را ...

 

عزیز دلم!

صدای پای در و پنجه پریشانم می‌کند که گویا کسی می‌آید. صبا کجایی که این پیغام را به فرزندم برسانی، که هنوز هم که هنوز است: «تو را من چشم در راهم»

بغض گلویم را گرفته، عقده‌های دلم را هنوز وا نکرده‌ام، هنوز فریادی بر گلویم سنگینی میکند: یوسف بیوفایم ! پیراهنی، پلاکی، نشانی ...

پسرم !

شرمنده‌ام که هنوز زنده‌ام، شرمنده‌ام که هنوز نفس می‌کشم. به همه گفته‌ام که چون تو بازگردی و من نباشم، به تو بگویند :

 

 »تو را مادرت چشم در راه است«


| شنبه 86/6/31 | | 12:37 صبح | | احمد اکرمی |

مبادا روی لاله ها پا گذاریم

ای شلمچه بگو سرخی خورشید سر زمینت از چیست؟مگر خورشید را در تو سر بریدند که آسمانت به رنگ برکه های خون شهیدان است؟ مگر سروها را به خاکت کمر شکسته اند که خاکت آرامگاه نخل های نگون گشته است؟


 

ای اروند بگو از چه این سان نام وحشی به خود گرفته ای؟آیا وحشیگری تو به خاطر بلعیدن یاس ها و نسترن ها نیست؟ مگر خون آلاله ها چه داشت که هر چه بیشتر نوشیدی تشنه تر شدی؟


 

خدایا ،سراسر زندگیم آکنده از درد است و این گران بهاترین سرمایه زندگی من است.نگاه و احساس من با درد آشناست.درد چنان با وجودم عجین گشته است که تحمل دوری از آن را ندارد.


 

خدایا، تو را سپاس می گویم که این نعمت عظیم را بر من ارزانی داشتی و آن را وسیله سعادت من قرار دادی .با آن که مردم از درد گریزانند ولی آرامش وجود من وابسته با آن است و آن درد عشق ولایت و شهادت است و تنها دردی است که درمانش را نمی طلبم که بسیاری خواهند گفت دیوانه و راست خواهند گفت که در عشق ولایت و شهادت دیوانه ترینم.



 


| جمعه 86/6/23 | | 7:38 صبح | | احمد اکرمی |





بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 329122